حكمت ها و اندرزها
ماهاتما گاندی میگوید: هفت چیز انسان را از پای در می آورد و هلاک می سازد:
1-سیاست بدون شرف
2- لذت بدون وجدان
3- پول بدون کار
4-شناخت بدون ارزشها
5- تجارت بدون اخلاق
6- دانش بدون انسانیت
7- عبادت بدون فداکاری______________________________________________________________
پسر بچه ای بسیار زود عصبانی می شد. پدرش جعبه میخی به او داد و گفت:
هر بار عصبانی شدی،میخی بر دیوار بکوبروز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید. چند هفته گذشت تا اینکه پسرک به تدریج آموخت که چگونه عصبانیتش را کنترل نماید. کم کم از تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کم شد و پسرک
فهمید که کنترل عصبانیتش ساده تر از کوبیدن میخ به دیوار است.
ماجرا را با به پدر در میان گذاشت. پدرش گفت: از این به بعد هر روز که توانست عصبانیتش را کنترل کند، میخی را از دیوار بیرون بکشد.
روزها گذشت و بالاخره زمانی رسید که پسرک همهء میخها را از دیوار بیرون کشیده بود. پدر دست پسر را گرفت و کنار دیوار برد و گفت:
پسرم! کارت را بسیار خوب انجام دادی. اما به سوراخ های دیوار نگاه کن. این دیوار هرگز به حالت سابق خود بر نمی گردد. وقتی تو در هنگام عصبانیت حرفهایی میزنی، آن حرفها ،چنین اثری بر جای می گذارند. تو می توانی چاقویی در دل دیگری فرو کنی و بیرون آوری. اما هزاران بار عذر خواهی تو فایده ای ندارد. آری جای زخم نشسته بر آن دل، همواره باقی است. و بدان که زخم زبان به همان اندازهء زخم چاقو دردناک است.
______________________________________________________________
كشتي شكسته عبادتگران
Ship Wrecked Prayers
A voyaging ship was wrecked during a storm at sea and only two of the men on it were able to swim to a small, desert like island.
روزی كشتي ای در يك سفر دريايي در ميان طوفان در دريا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستندنجات يابند و به جزيره كوچكي شنا كنند.
The two survivors,not knowing what else to do, agreed that they had no other recourse but to pray to God. However, to find out whose prayer was more powerful, they agreed to divide the territory between them and stay on opposite
sides of the island.
دو نجات يافته نمي دانستند چه كاري بايد كنند اما هردو موافق بودند كه چاره اي جز دعا كردن ندارند. به هر دوی آنها براي اينكه بفهمند كه كدام يك از آنها نزد خدا محبوبترند و دعاي كدام يك مستجاب مي شود آنها تصميم گرفتند تا آن سرزمين را به دوقسمت تقسيم كنند و هر كدام در يك بخش درست در خلاف يكديگر بمانند.
The first thing they prayed for was food. The next morning, the first man saw a fruit-bearing tree on his side of the land, and he was able to eat its fruit. The other man's parcel of land remained barren.
نخستين چيزي كه آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول ميوه اي را كه بر روي درختي روييده بود در آن قسمتي كه او اقامت مي كرد ديد و مرد مي تونست اونو بخوره. اما سرزمين مرد دوم زمين لم يزرع بود.
After a week, the first man was lonely and he decided to pray for a wife. The next day, another ship was wrecked, and the only survivor was a woman who swam to his side of the land. On the other side of the island, there was nothing.
هفته بعد مرد اول تنها بود و تصميم گرفت كه از خدا طلب يك همسر كند. روز بعد كشتي ديگري شكست و غرق شد و تنها نجات يافته آن يك زن بود كه به بخشي كه آن مرد قرار داشت شنا كرد. در سمت ديگر مرد دوم هيچ چيز نداشت.
Soon the first man prayed for a house, clothes, more food. The next day, like magic, all of these were given to him. However, the second man still had nothing.
بزودي مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بيشتري نمود. در روز بعد مثل اينكه جادو شده باشه همه چيزهايي كه خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هيچ چيز نداشت.
Finally, the first man prayed for a ship, so that he and his wife could leave the island. In the morning, he found a ship docked at his side of the island. The first man boarded the ship with his wife and decided to leave the second man on the island.
سرانجام مرد اول از خدا طلب يك كشتي نمود تا او و همسرش آن جزيره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد يك كشتي كه در سمت او در كناره جزيره لنگر انداخته بود را يافت. مرد با همسرش سوار كشتي شد و تصميم گرفت مرد دوم را در جزيره ترك كند.
He considered the other man unworthy to receive God's blessings, since none of his prayers had been answered.
او فكر كرد كه مرد ديگر شايسته دريافت نعمتهاي الهي نيست. از آنجاييكه هيچ كدام از درخواستهاي او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.
As the ship was about to leave, the first man heard a voice from heaven booming, "Why are you leaving your companion on the island?"
هنگامي كه كشتي آماده ترك جزيره بود مرد اول صدايي غرش وار از آسمانها شنيد :" چرا همراه خود را در جزيره ترك مي كني؟"
"My blessings are mine alone, since I was the one who prayed for them," the first man answered. "His prayers were all unanswered and so he does not deserve anything."
مرد اول پاسخ داد "نعمتهاي تنها براي خودم هست چون كه من تنها كسي بودم كه براي آنها دعا و طلب كردم دعا هاي او مستجاب نشد و سزاوار هيچ كدام نيست "
"You are mistaken!" the voice rebuked him. "He had only one prayer, which I answered. If not for that, you would not have received any of my blessings."
آن صدا مرد را سر زنش كرد :"تو اشتباه مي كني او تنها كسي بود كه من دعاهايش را مستجاب كردم وگرنه تو هيچكدام از نعمتهاي مرا دريافت نمي كردي"
"Tell me," the first man asked the voice, "What did he pray for that I should owe him anything?"
مرد از آن صدا پرسيد " به من بگو كه او چه دعايي كرد كه من بايد بدهكارش باشم؟"
"He prayed that all your prayers be answered."
" او دعا كرد كه همه دعاهاي تو مستجاب شود"
For all we know, our blessings are not the fruits of our prayers alone,
but those of another praying for us.
Be Happy.ما هممون مي دونيم كه نعمتهاي ما تنها ميوه هايي نيست كه برايش دعا مي كنيم يلكه اونها دعاهاي ديگران هست براي ما.
______________________________________________________________
كتاب” باباي دارا , باباي نادار ” يكي از پرفروش ترين كتاب هاي مديريتي چند سال اخير است. نوسندگان كتاب، روش هاي آموزشي مدارس را براي عصر حاضر مناسب و كافي نمي دانند و معتقدند كه” مدرسه ها كارمند پرورند و نه كارآفرين پرور “ آموزش هايي كه براي عصر سازمان هاي بزرگ و بوروكراتيك مناسب بود، ديگر جواب گوي نيازهاي سازمان هاي پيچيده، شبكه اي و مبتني بر دانش امروز نمي باشند و در واقع فرزندان ما را براي دنيایی تربيت مي كنند كه ديگر وجود ندارد.
پيام اصلي كتاب اين است كه :” براي پول كار نكنيد , بگذاريد پول براي شما كار كند “
در زير داستان ” باباي دارا، باباي نادار“ به زبان رابرت كيوساكي ( يكي از نويسندگان كتاب ) به اجمال آمده است :
من دو بابا داشتم، يكي دارا و ديگري نادار. يكي بسيار درس خوانده و زيرك بود، مدرك دكترا داشت و دوره چهار ساله كارشناسي را دو ساله گذرانده بود. از سه دانشگاه مدرك معتبر استانفورد، شيكاكو و نورث وسترن با استفاده از بورس كامل مدرك عالي گرفته بود. باباي ديگر هرگز نتوانسته بود كلاس هشتم را هم به پايان برساند.
هر دو مرد سخت كوش و در كار و زندگي خود پيروز بودند. درآمد هر دو نفر رضايت بخش بود. ولي يكي از آنان در زمينه مالي پيوسته مشكل داشت. باباي ديگر از ثروتمندترين مردان ايالت هاوايي شد. يكي پس از مرگ، دهها ميليون دلار براي خانواده و ديگران به ارث گذاشت. از ديگري تنها صورت حساب هايي به جا ماند كه مي بايست پرداخت شوند.
هر دو به من اندرزهايي دادند، ولي اندرزهاي آن ها متفاوت بود. هر دو به درس خواندن سخت عقيده داشتند، ولي موضوعات يكساني را توصيه نمي كردند.
اگر من يك بابا داشتم، ناچار بودم تا اندرزهاي او را بپذيرم يا رد كنم. با داشتن دو بابا اين فرصت را يافتم تا ديدگاه هاي آنان را با هم بسنجم. ديدگاه يك مرد دارا با يك مرد نادار.
از آن جا كه من دو پدر اثر گذار داشته ام، از هر دو نفر چيز آموختم. ناچار بودم تا درباره اندرزهاي هر كدام بينديشم و از بررسي تاثير انديشه هر كدام بر زندگيش، بينش ارزشمندي پيدا كنم :براي مثال يكي عادت داشت كه بگويد ” از عهده من بر نمي آيد .“ ديگري از به كار بردن اين واژه ها پرهيز مي كرد. به جاي آن مي كفت :
” چگونه مي توانم از عهده اين كار بر آيم ؟“ عبارت نخست حالت خبري داشت و عبارت دوم جنبه پرسشي. از عهده من برنمي آيد مغز را از كار مي اندازد و عبارت چگونه مي توانم از عهده اين كار برآيم، مغز را به حركت و جستجو وا مي دارد.
هر دو آن ها بينش مخالفي در انديشيدن داشتند. يكي فكر مي كرد كه ثروتمندان بايد ماليات بيشتري بپردازند تا هزينه كساني شود كه از امكانات زندگي بهره كمتري نصيبشان گرديده است. ديگري مي گفت : ماليات ابزار تنبيه كساني است كه بيشتر توليد مي كنند و پاداش به آناني است كه توليد نمي كنند.
يكي از آنان توصيه مي كرد خوب درس بخوان تا در شركت معتبري استخدام شوي. ديگري توصيه مي كرد، خوب درس بخوان تا بتواني شركت ارزشمندي براي خود داشته باشي.
يكي از آنان مي گفت دليل اينكه ثروتمند نشده ام شما بچه ها هستيد و ديگري مي گفت دليل اينكه بايد ثروتمند شوم، شما بچه ها هستيد.
يكي عقيده داشت خانه ما بزرگترين دارايي خانواده مي باشد به عقيده ديگري خانه بزگترين بدهكاري است و هر كس بيشترين درآمدش را در خريد خانه سرمايه گذاري كند دچار دردسر مي شود .
به عقيده يكي دولت يا كارفرما مي بايست نيازهاي انسان ها را برآورده سازد. او همواره دل نگران اضافه حقوق، طرح بازنشستگي، مزاياي بهداشتي و درماني مرخصي و ديگر مزاياي استخدامي بود و چنين مي نمود كه تضمين شغلي براي تمام عمر و مزاياي ناشي از آن، از خود شغل با اهميت تر است. اما ديگري به خود اتكايي مالي فراگير عقيده داشت و من را از استخدام رسمي مادام العمر در شركت ها منع مي كرد.
يكي به من آموخت كه چگونه شرح معرفي خود را بنويسم تا شغل هاي بهتري بيابم، ديگري چگونگي نوشتن برنامه هاي پرتوان مالي و كسب و كار را يادم داد تا شغل آفريني كنم.
دست پرورده دو بابا بودن به من فرصت داد تا تاثير انديشه هاي هر كدام را در زندگي خودشان ببينم. دريافتم كه براستي انسان ها با انديشه هايشان زندگي خود را شكل مي دهند.
براي مثال باباي نادار پيوسته مي گفت: من هرگز ثروتمند نخواهم شد. اين پيش بيني هم به حقيقت پيوسته بود. از سوي ديگر، باباي دارا همواره خود را ثروتمند مي ديد. سخناني از اين دست بر زبان مي آورد من يك مرد ثروتمندم. حتي هنگامي كه به شكست هاي مالي بزرگ دچار شده و نزديك به نابودي بود، خود را هم چنان ثروتمند مي پنداشت. خود را اين چنين دلگرمي مي داد :
” شكست خورده و نادار متفاوتند. شكست گذرا و ناداري هميشگي است.“
باباي نادار مي گفت: من به پول علاقه مند نيستم. پول چه اهميتي دارد. باباي دارا پيوسته مي گفت: پول قدرت است.
شايد هرگز نتوان قدرت فكر را اندازه گيري كرده يا ستود، ولي براي من از همان زمان جواني روشن شد كه بايد در چگونگي معرفي و عرضه خود هوشيار باشم. دريافتم كه باباي نادارم به دليل مقدار پولي كه، بلكه انديشه ها و عمل او چنين نتيجه اي بار آورده بود. به عنوان يك نوجوان، آگاهانه تصميم گرفتم تا پيوسته متوجه برگزيدن انديشه ها باشم. اندرز كدام را آويزه گوش كنم باباي دارا يا بابا نادار؟ به دست مي آورد نادار نبود
هرچند كه دو مرد سخت برلزوم آموزش و يادگيري تاكيد داشتند، ولي ديدگاهشان در اينكه چه بايد آموخت متفاوت بود يكي از من مي خواست تا خوب درس بخوانم، به درجات تحصيلي بالا برسم و براي پول درآوردن كار كنم. و ديگري مرا تشويق مي كرد تا براي ثروتمند شدن درس بخوانم. دريابم كه پول چگونه كار مي كند و چگونه مي توان آنرا به خدمت خود بگيرم. پيوسته مي گفت :” من براي پول كار نمي كنم، پول براي من كار مي كند.“
منبع : فرا كتاب ” باباي دارا باباي نادار “ تاليف : رابرت كيوساكي و شارون لچتر/ ترجمه : عبدالرضا رضايي نژاد
______________________________________________________________
اينم يه شعر طنز براي مجردا
بگذار تا بخندم غش غش به روزگاران
کز سنگ خنده خيزد روز وصال ياران
هرکس که ازدواجي يکبار کرده باشد
داند که سخت باشد اين ازدواج آسان
يک مرد لاابالي يک روز جو گرفتش
در زير گوش بنده آهسته گفت اين سان
عشق و صفا و غيره ، مجموعه مراد است
چون قرص اکس باشد ، پس بي خيال قليان
وقتي ز دست يک زن مهري نشسته بر دل
بيرون نمي توان کرد جز با يکي از آنان
با عمه ام بگوييد احوال آب چشمم
تا بلکه آستين را بالا زند بر امان
في الفور يک زن خوب با وضع مادي توپ
پيدا کند اگرچه از زير سنگ دوران
زيبا و خانه دار و هم مطمئن ز هر حيثنامش شبيه چيزي مانند اين امرسان
______________________________________________________________
استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم
استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟ شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتداستاد پرسید خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد؟ یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد میگیرد حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟
شاگرد دیگری جسارتا“ گفت : دست تان بی حس می شود
عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند . و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند
استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است ؟ شاگردان جواب دادند : نه پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود ؟ درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آنها گفت : لیوان را زمین بگذارید
استاد گفت : دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، به درد خواهند آمد اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود .فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آنها را زمین بگذارید به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند
هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید ، برآییددوست من ، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است.______________________________________________________________
زنان مانند سیب بر روی درخت اند.
Women are like apples on trees.
بهترین آنها بر بالاترین شاخه درخت قرار دارد.
بیشتر مردان نمی خواهند که به بهترین سیب دست یابند، چون از سقوط از بالای درخت و صدمه دیدن می ترسند.
در عوض آنها سیب های خراب را از روی زمین جمع می کنند ، آنها خوب نیستند ولی دستیابی به آنها ساده است.
سیب های بالای درخت فکر می کنند که دارای مشکلی هستند و حال آنکه آنها بسیار جذاب اند.
آنها تنها می باید منتظر مردی مناسب بمانند، که شجاعت بالا آمدن از درخت و رسیدن به بالای آن را داشته باشد.
The best ones are at the top of the tree.
Most men don't want to reach for the good ones , because they are afraid of falling and getting hurt.
Instead, they just take the rotten apples from the ground that isn't as good, but easy!
The apples at the top think something is wrong with them, when in reality, they're amazing.
They just have to wait for the right man to come along, the one who's
brave enough to climb all the way to the top of the tree______________________________________________________________
از سوسک میترسیم از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمیترسیم !
از عنکبوت میترسیم از این که تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمیترسیم !
از خفاش شب میترسیم از شبی که افکارمون خفاشی میشه نمیترسیم !
از خوب سرخ نشدن سبزی قورمه میترسیم از سرخ کردن آدما از خجالت نمیترسیم !
ازجا نیفتادن خورشت میترسیم از این که هیچ کسی جای خودش نباشه نمیترسیم !
از دیر جوش اومدن آب برای چای میترسیم از جوش آوردن خون آدما نمیترسیم !
از لولو خور خوره های تو فیلم ها میترسیم از هیولای نفس نمیترسیم !
از تاریکی میترسیم از خاموش کردن آخرین شمع تو تاریکی نمیترسیم !
از گم کردن سکه هامون میترسیم از یه سکه پول کردن دیگران نمیترسیم !
از سرماخوردگی میترسیم از سر خورده کردن دوستامون نمیترسیم !
از شکستن لیوان میترسیم از شکستن دل آدما نمیترسیم!
از لکه دار شدن لباسای سفید میترسیم از کثیف شدن سفیدی روحمون نمیترسیم !
از خواب موندن میترسیم از عمری که همه به خواب سپری شد نمیترسیم !
از وقت کم آوردن میترسیم ازهدر رفتن وقتی که داریم نمیترسیم !
از درس پرسیدن و امتحان پس دادن میترسیم از رد شدن تو امتحان آخری نمیترسیم !
از اینکه بهمون خیانت کنند میترسیم از خیانت کردن به خودمون نمیترسیم !
از اینکه دلمون بشکنه میترسیم از درب و داغون کردن دل آدما نمیترسیم !
از اینکه دلخورمون کنند میترسیم از دل خون کردن دیگران نمیترسیم !
از گم کردن راه میترسیم از هیچ وقت به هیچ جایی نرسیدن نمیترسیم !
از خستگی سفر میترسیم از دست خالی رفتن و برگشتن نمیترسیم!
از اینکه نادیده گرفته شیم میترسیم از اینکه نادیدنی هارو نمی بینیم نمیترسیم !
از اینکه یه روز تموم بشیم میترسیم از اینکه تموم نشده بی مصرف شیم نمیترسیم !
از اینکه آدما فراموشمون کنند میترسیم از اینکه خدا از یادمون ببره نمیترسیم ...
______________________________________________________________
ادامه دارد...

فهمید که کنترل عصبانیتش ساده تر از کوبیدن میخ به دیوار است.

